روبنده ام را مي بويم
ريه هايم سرشار از عطر ياس مي شوند
بوي عشق مي آيد
آري….درست است…
يادي از عاشق خدا شده است…يادي از حضرت مادر
در برابر وزش هاي باد…سفت تر مي چسبم تاج بندگيم را….
خدايا!..
از وقتي در بند تو ام ، آزادم…
آزاد نه!…آزاده ام
روبنده ام زنداني ست كه مرا آزاد ساخته است..
آزاد از بند نگاه هايي كه خلقتم را به سخره مي گيرند …
حفاظي به دور خود كشيده ام…
سرشار از خدا….
من…
آزادي از بند بندگان هوس را
با زنداني شدن در رضايت خدا به دست آورده ام
حفاظي به دور خود كشيده ام…
دژي با ديوارهايي بلند
ديوارهايي كه “حريم” مشخص مي كنند براي نگاه هاي تو…
- چهارشنبه ۱۱ تیر ۹۹ ۱۹:۵۷
- ۵۱ بازديد
- ۰ نظر